-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 12:17
خستهام.خسته.همدمی نمیخواهم ،همراهی نه. نه میخواهم برای کسی درد دل کنم نه میخواهم درد دل کسی را بشنوم. آدمها آنقدر در خود فرو رفتهاند که دلداریهایشان هم ازخودخواهی است. نمیخواهم کسی مرا دلداری بدهد. کسی اصلا چه میداند درد من چیست. کسی اصلا چه میداند درد چیست. مینشیند روبرویت با چشمانی که آرام میخندند خیره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مهرماه سال 1385 04:44
خدایا به دادم برس ای یار امشب دریچه ای از نگاه دریاییت به سوی من بگشا. به آنجا که شوره زار کویر رویایی چشمانت نمایان میشود. آری ، به آنجا که . . . من نهال امیدی که تو در قلب من کاشته ای را در مزرعه ای از زیبایی هایت باور میکنم. شنیدم که با طعنه میگفتی: ای فارغ از همه دنیا تنهاییت کجاست؟ ای عشق، عشق بی ریا ، آن یال و...
-
سیمرغ قلبم
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 18:10
همه می گویند که اسیر سراب چشمانت شده ا م ... همه می گویند اسیر تارهای بافته احسا ست شده ام... همه می گویند و باز هم می گویند که قلبم را در سراب گم کرده ام و روزی مرا در بازار عشاقت به قیمت یک لبخند مرا خواهی فروخت ولی من تنها به چشمان سیاهت نگاه می کنم تا پاسخ سوالهایم در نگاهت بیابم . می دانم و نمی دانم...می توانم و...
-
شب یلدا
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 17:29
شب یلدایا «شب چله» شب اول زمستان و درازترین شب سال است. فردای آن با دمیدن خورسید؛روزها بزرگ تر شده و تابش نور ایزدی افزونی می یابد. این است که ایرانیان باستان؛آخرپاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندندو برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند. این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده از در زمان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 16:11
بگذار عظمت عشق را درک نکنی زیرا آنقدر عظیم است که تو و هستی تو را نیز نابود می کند بگذار گرمی عشق را حس نکنی تا معنی خاکستر عشق را نیز ندانی اما...اما اگر عاشق شدی فقط یکی را دوست بدار, تنها برای یک نفر قدم بردار وتنها برای یک نفر عشق پاک وآسمانی داشته باش !!!
-
بد عهدی روزگار...
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 23:41
چه هوای غریبی است، می خواهم فریاد بزنم،شاید افتاب صدایم را بشنود! حال ای افتاب سوزان کجایی که ببینی چگونه موج سرما سرزمینت را به یغما برده! دیگر از سرزمین افتاب خبری نیست دیگر از گرمای سوزانش اثری نیست. دیگر از روشنایی بی همتایش شرری نیست. امروز فقط سپیدی برف ویخ است که حکم می راند بر این سرزمین! می خواستم گریه کنم که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 10:45
به چشمانت بیاموز هر کسی ارزش دیدن ندارد؛ به چشمانت بیاموز که به چشم به راه بودن عادت نکند ؛ بیاموز که به در خیره نماند . به چشمانت بیاموز که برای هر کسی بیخواب نشود. به زبانت بیاموز که هر اسمی ارزش جاری شدن ندارد . به زبانت بیاموز به هر کسی نگوید دوستت دارم . به لبانت بیاموز هر لبی ارزش بوسیدن ندارد. به پاهایت بیاموز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 11:54
ای بهترین،دعای مرا مستجاب کن! شب های بی ستاره من را شهاب کن شب را فقط به عشق زمین صبح کرده ایم ما را به جرم این همه مستی عذاب کن از تو گذشته بودم و ویران شدم،ببخش تصویر پر نگار مرا بی نقاب کن شرمنده ام از این همه سستی،به لطف خود چشمی بر این مسافر آشفته خواب کن نجوای بر لبم،به تو امید بسنه ایم ای بهترین،دعای مرا مستجاب...
-
انتظار...
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 01:04
انتظار: کلمه ای ژرف، و معنایی ژرفتر... انتظار: باوری شورآور، و شوری در باور... انتظار: فلسفه ای بزرگ، و عقیده ای سترگ... انتظار: تواضعی در برابر حق،تکبری در برابر باطل... انتظار: سرکشی در برابرستم و بیداد، و راه گشایی برای حکومت عدل و داد... انتظار: شعار پایداری،و درفش عصیان و بیداری... انتظار: خط بطلان بر همه کفر ها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 16:24
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهر ورزی تو با ما شهره آفاق بود حسن مهرویان مجلس گر چه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود یکبار گفت : معنای معنا کردن را جز با دیدن نمی توان فهمید! رسیدن به آرزوها همیشه یکی از بزرگترین آرزوهای آدم ها بوده . اما خیلی ها فقط در همین حد آرزو باهاش صفا میکنن و هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 23:21
با درودی برخواسته از پاکترین میسپارم دل به دریا بی خیال میشمارم لحظه ها را بی خیال میکشم بر دفتر نقاشیم نقشهای زشت و زیبا بی خیال دوره گردی میشوم هرشب چو باد دست تکرار غزلها بی خیال لابه لای ان غزلها بی خیال سرنوشت زشت خود را بی خیال گاه در آشفته بازار دلم میشوم تنهای تنها بی خیال بی خبر از شعر پرتشویش عشق میکنم خود...
-
راز و نیاز...
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:08
رازت را به من بگو... دستت را به من بده... من با غربت تو آشنا هستم. روزی به من گفتی که هر کس در زندگی رازهایی با خود دارد که نیاز به گفتن نمی یابند. و آن راز تو بود که سالها با خود . همراهش کردی. امروز خود را سبک بار به دست زندگی بسپار و بگو آن چه را ناگفته نگاه داشته ای. نیاز تو برای سبکباری, گفتن آن راز است. اگه تورو...
-
ای آدم ها...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 14:32
آی آدمها آی آدمها که برساحل نشسته شادوخندانید! یک نفردرآب داردمی سپاردجان. یک نفرداردکه دست پای دائم می زند. روی این دریای تندوتیره وسنگین که می دانید. آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن، آن زمان که پیش خودبیهوده پندارید که گرفته ای دست ناتوانی را تا توانایی بهترراپدیدآرید، آن زمان که تنگ می بندید...
-
ققنوس
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 13:47
ققنوس نمادهویت وموجودیت یک ملت است، که بازیچه ی هوس ها و امیال دیگران قرار می گیرد و سرانجام، باعث نابودی هوس رانان می شود! ققنوس،پرنده ای تاریخ ساز که از شرق بر می خیزد، و در آسمان بی رویا، تیره و کابوس وار ملت ها، تنها یک بار، شهبال های زرین و سپیده سار می گشاید. این پرنده نمی میرد. به مرگ طبیعی نمی میرد. فردی نمی...
-
الهی...
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 11:25
الهی ،خوشم که الهی گویم الهی ،آمدم ردم مکن،آتشینم کرده ای سردم مکن الهی ،همه گویند خدا کو،من هم گویم جز خدا کو الهی ،همه از تو دوا خواهندومن ازتودرد الهی ، آن خواهم که هیچ نخواهم الهی ، همه آرامش خواهند،ومن بی تابی ،همه سامان خواهند،ومن بی سامانی الهی ،اگرچه درویشم ولی داراترازمن کیست ،که تو دارائی منی الهی ،به لطفت...
-
گل ها...
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 12:33
گل هاازدنیاچه می خواهند؟ گل هامی خواهند،زیباباشند، عطربیفشانندوهمیشه زنده بمانند. اما،آیارازاین هارا-همه شان- میدانند؟ بعضی ها می گویند؛ برای رسیدن به این هدف باید ازچشم گلاب گیرمخفی گشت. گل های مخفی، گلاب گیران راقاتل گل می نامند؛ وگل های مقتول رابه جرم سادگی مسخره می نمایند. آن هاازدست گلاب گیر می گریزند؛ امازیرچنگ...
-
چه برجای مانده است...
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1384 18:36
من چهره یاران راازیادمی برم ودریا ماهیهارا؛ من محبوبم رابه یادنمی آورم وبهار شکوفه های درختان را؛ من هنگام راازدست می نهم وآب قایق را؛ من شعرم رافراموش می کنم وشهر ستارگان را؛ من تنم را رهامی کنم وآدم هاانریشه هارا؛ من رویاهایم راگم می کنم وماه مدارش را؛ من زندگیم ره به نیستان می سپارم وخدا بنده اش را؛ من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 19:12
فرقی نی کند که بهاراست یاکه نیست درخانه رقیب نگاراست یاکه نیست فرقی نمی کند که دراین واپسین نفس عمری برای باتوشدن هست یاکه نیست درمیله های قفس زاده شددلم فرقی نمی کند که در آیین عاشقی رسمی به نام رهاییست یاکه نیست فرقی نمی کند که دراین پهن دشت زندگی دورازصدای تپش های قلب تو جایی برای زیستن هست یاکه نیست من ازسکوت نگاه...
-
اماتنهایی...
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 19:25
این منم،تنهانشسته درجنگلی دورونمناک، درکنارآتشی پردودوخیره به گنجشکی باپرهای خیس ازباران. به جنگل آمده ام، نمی دانم چرا، شایدبه همان خاطرکه که پرنده درخت راپیدامی کند. دلم می خواهدحس رخوت جنگل راباتمام سنگینی غم سالیان وجودم معاوضه کنم. باورم شده که خداجنگلراآفرید تابرروی برگ برگ سبزهردرختش آه پرسوز سینه آدم هابنشیند....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 15:31
خستهام.خسته.همدمی نمیخواهم ، همراهی نه. نه میخواهم برای کسی درد دل کنم نه میخواهم درد دل کسی را بشنوم. آدمها آنقدر در خود فرو رفتهاند که دلداریهایشان هم ازخودخواهی است. نمیخواهم کسی مرا دلداری بدهد. کسی اصلا چه میداند درد من چیست. کسی اصلا چه میداند درد چیست. مینشیند روبرویت با چشمانی که آرام میخندند خیره...
-
انتخاب
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 14:06
لحظه لحظه زندگی انتخاب،وقدرت انتخاب انسانهامحدود، خیلی ازاوقات،وقتی می خوایم کاری روانجام بد یم، مجبوریم که کارهایاکارهای دیگرمون روفدای کاری بکنیم که ترجیح می دیم که اکنون اون راانجام بدیم. اگرتصمیم بگیریم به سفری بریم،مجبوریم کارمون را فدای اون مسافرت بکنیم. اگربخواهیم دربخوانیم، بایدبرای درس خواندنمان ازخیلی...
-
میلادبهار
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 10:56
دوباره آمدمیلادآن بزگوار سپیده ای به وسعت کهکشان وبویش ازسالهاپیش تمام عاشقان اورانوازش می کرد؟ وچون آمدی آدمی جهل رازنده به گورکرد؟ توبانسیم آیه های قرآنی درکوچه های دل مومنان بهاررادردل شان جاودان ساختی؟ آری امروزگلهای بهارباردیگر می شکفند وطراوتی دیگرمی یابند وامروزماسروررا درسربرگ همه درختان پرشکوه می بینیم. که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 10:38
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات مپرسید که هشیار کجاست دلم از صومعه و صحبت شیخ است ملول یار ترسا به چه گو ٬خانه خمار کجاست استادی روزی آرام در گوشم گفت : شاید بهترین کار همون کاری بود که کرد! تو این دنیا همیشه هر روز ٬ هر ساعت ٬هر دقیقه و هر لحظه که فکرش رو بکنی یه حقی داره ناحق میشه و یه ناحقی داره حق...